کیان جونیکیان جونی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات جوجوی مامان

از شیرین کاریات بگم...

92/01/05 الان آقا کیان ما تو 15 ماه هست اینقده شیرین شدی که نگو تا قبل این همش میزدی تو سرت مامانی غصه می خورد چرا آقا پسریش همچی می کنه تا اینکه چند وقته پیش شروع کردی فکتو حرکت دادن بعد با دستت به علامت سوال حرکت میدی و دهنتو با یه عالمه کلمات نامفهوم حرکت میدی!اینقده شیرین میشی که نگو اما مامانی دلش واست کباب میشه الان کلماتی که مفهوم میگی ماما بابا دد و همش سعی میکنی دقیقا حرکتهای منو عینا تکرار کنی جدیدا گیر دادی به روروئکت دوباره نی نی دادی! اما بیشتر نقش واکر پیدا کرده واست یا اینکه میشینی توش این شکلی   ...
25 تير 1392

کیان جوجو داره مشهدی میشه

92/01/08 عزیزم تا دوساعت دیگه داریم راه میفتیم به سمت مشهد ایشالله خود اما رضا بهت کمک می کنه پسر خوبی باشی و تو زندگیت تو راه راست قدم بزاری خاطرات سفر به مشهد عزیزم عید 92 یکی از بهترین عیدایی بود که من با بابایی داشتم خیلی خوش گذشت نهم عید تصمیم گرفتیم بریم مشهد تو راه خیلی پسمل خوبی بودی اصلا مامانتو اذیت نکردی گلم ا ما حسابی دردری شده بودی ساعت شش صبح روز دهم فروردین تو حرم نشسته بودیم فدای گلدسته های حرم اما رضا بشم من که تو اولین نگاه اشک تو چشام حلقه زد و سالم و صالح بودنتو از خودت خواستم گلم اینم استقبال کبوترای حرم آقا از کیانم اینجام کیان کو...
25 تير 1392

مامانی پونزده ماهگیت مبارک گلم

  92/01/21 سلام عزیز دلم مامانی الهی دورت بگرده که اینقده شکر پاره شدی عزیز دپروز واسه اولین بار حس کردم می تونم بهت تکیه کنم گلم واسه اولین بار حس کردم عصای دستمی مادر غروب خیلی دلم گرفته بود بغض کرده بودم الهی قربون دل کوچولوت بشم اومدی کلی نازم کردی بعد با اون لبای کوچولوت که هنوز بوسیدن بلد نیست سرتو نزدیکم کردی لباتو گذاشتی رو گونم بعد چون نمی دونستی چه جوری باید بوسم کنی یه نفس عمیق کنار لپم کشیدی که مثلا بوسم کردی! وای نمی دونی چه حسی داشتم احساس غرور داشتم خدایا یعنی من تا حالا نفهمیده بودم پسرم بزرگ شده می فهمه مامانش دلش گرفته... خدایا شکرت   ...
25 تير 1392
1