کیان جونیکیان جونی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات جوجوی مامان

اولین غذای کمکی

91/03/17 سلام عزیز دلم پریروز اولین غذای کمکی رو با 3 قاشق مرباخوری لعاب برنج شروع کردم  اولش کلی قیاقت تغییر کرد اما بعدش یواش یواش مزش کردی و خوشت اومد نوش جونت مادری شکر خدا مشکلی پیش نیومد خیلی این روزا شیطون شدی مامانی هم امتحاناش شروع شده کلی غصه داره آخه نمی تونم زیاد بغلت کنم کوچولوی من واسه مامانی دعاکن این روزاش به خیر بگذره فندق من به خاطر خودم نمیگم فقط دلم به روزایی میسوزه که پیشت نبودم و میرفتم دانشگاه دوست دارم که این روزا بذره و با دل راحت پیش گلم نفسم کیانم بشینم و باهاش بازی کنم ...
25 تير 1392

شعرایی که همیشه واسه جوجوم می خونم

91/03/15 بزی نسس تو ایوون     نامه نوس به مامانس  من بزیه تو هستم نازنازیه تو هستم  چوچیک بودم بزیگ سدم هنتاسه یه جرج شدم دییوز یفتم به جنجل  به جنج خیس تنپل با ساخای بلنتم   پوستسو از جا چنتم "ای مامان نازنین به چیانی بجو آفیین" تو حوض خونه ی ما ماهیای ینگاینگ بالا و پایین می ین با پولچای جشنگ دنبال هم می کنن همو صدا می کنن با چشمون نازشون همو نیگا می کنن کلاغه تا می بینه می خواد ماهی بگییه ماهیا قایم میشن به زیی ابا می ین کلاغه شیطون میشه زای و پییشون میشه ...
25 تير 1392

کیانم خیلی این روزا شیرین شده

91/03/13 این جا اولین باره سوار تو پارک الغدیر کالسکت کردم یه عکس با پدر جون امروزبا بابایی رفتی حموم اینم هلوی منه بعد حموم ببین چه خوردنی شدنی عزیز دل مامان این جا هم آقا کوچولوی مامانه بعد حموم چه ژستی گرفته     ...
25 تير 1392

اعتراف

به نام خدای مهربون و با گذشت سلام   این بار تصمیم گرفتم بیام اعتراف کنم . . . که اوایل بارداری فکر میکردم خیلی بچه ام و خیلی زود بود برام مادر بشم اما الان اومدم بگم که دنیای الانم با قبل از تولد پسلیم اگه نگم 180 درجه حتما 90 درجه فرق کرده اومدم اعتراف کنم که من، مادر کیان اشتباه فکر میکردم امدم بگم که اصلا برام زود نبوده و کاش زودتر از این ها میشد معنی مادر بودن رو بچشم امدم اعتراف کنم که وقتی به خلقتت فکر میکنم مغزم از کار میافته امدم اعتراف کنم که وقتی بهم می خندی روحم تازه میشه امدم اعتراف کنم وقتی به ریزترین چیزهای ب...
25 تير 1392

چه عاشقانه است این روزهای بهاری

سلام جیگر طلای مامان،عزیز دلم تو این روزهای بهاری و با این هوای خوب وعطر کوچه ها و درخت های بارن زده و بوی شامه نواز خاک ادم دلش می خواد عاشق تر بشه و دل هوس عاشقی می کنه. و من تو این روزای زیا عاشق می شم ،اون هم نه برای اولین بار بلکه برای بار چندم و این دفعه عاشق ترم از قبل. عاشق تو و بابایی میشم و عشق قبلی رو تجدید می کنم و  عشقی که تو قلبم بهتون داشتم هزاران بار بیشتر میشه و پیمان عاشقیم رو باهاتون محکم تر از قبل می بندم ،عاشق شما دو تا فرشته میشم و عشق پاکتون مستم می کنه و این هوای دل انگیز بهاری مستیم رو بیشتر میکنه دوست دارم وقتی تو این هوای بهاری بارون زده نفس میکشم هوام پر باشه از عطر تن شما دوتا تا تک تک سلول هام...
25 تير 1392

روز مادر

یه فرشته کوچولو روی زمین،یه هدیه خیلی بزرگ و پر ارزش از طرف خدای من، منو پر کرد از یه عالمه حس ناب دوست داشتن... منو پر کرد از حس غرور... به خاطر زن بودنم،به خاطر مادر بودنم... منو پر کرد از حس زندگی... روز من روز مادر ... چقدر این کلمه بهم اعتماد به نفس میده،بهم شجاعت میده،بهم آرامش میده،بهم زندگی میده... چقدر خوبه تو رو دارم، توئی که خالق ابن همه حس خوبی پسرم نفسم: سالروز تو رو داشتنم، سالروز مادر بودنم مبارک   ...
25 تير 1392
1