کیان جونیکیان جونی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات جوجوی مامان

گوشه ای از آتیش ریختنای جوجم

برم ببینم تو لخچال چه خبله... به به چه هوای خنکی میاد از توش از دست این مامان این کولرو نوشن نمی کنه که... مامان:خدایا این یه دونه تیله چیه تو یخچال   این همه مامان می گه قربونت بشم پسلم که این همه بزرگ شدی ببینم کفش بابا اندازم شده یا نه!!   برم به مامانم کمک کنم مقشاشو انجام بده ای وای مااااااااااااااااااااماااااااااااااااااان گیل افتادم خدا حالا چی کال کنم و این بود گوشه ای از بساطی که من هر روز با این جوجه دارم ...
26 تير 1392

کیان جونم یادت باشه ...

  92/02/09 عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم، با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده، همانگونه که تو اولین قدمهایت ...
25 تير 1392

مادرانه

92/02/11 پسرم امروز روز مادره و من دومین ساله که با لمس بودنت مادرم... امروز روز منه چون تو یگانه زیبای من کنارمی   کیانم  وقتی میخندی واقعا اشک تو چشام میشینه،اشک شوق   وقتی میخندی و اون  مرواریدات خودنمایی میکنه دلم قنج میره   وقتی گریه میکنی همه ی درونم متلاشی میشه و میریزه   .....نمیدونی نمیدونی چقد عزیزی نمیدونی چقد واسم قداست داری،   نمیدونم چرا اجر مادرو بهشت میدونن و اینکه حق مادر صاف شدنی نیست؟؟؟   من اگه برات میمونم اگه وجودم و جونم و برات میذارم   اگه همه ی بود و نبودمو نثار لحظه هات میکنم   همه و همه...
25 تير 1392
1