یه نامه از طرف خاله جون
چقدر زود داری بزرگ میشی خاله ، دارم افسوس می خورم که پیشت نیستم و باید از دور شاهد قد کشیدنت باشم الان که دارم این عکستو می بینم اشک تو چشام حلقه زده ، تو می تونی سرتو بالا نگه داری وبه دوربین شیرین بخندی یاد اولین روز میفتم روزی که زنگ زدن : خاله جون بیا داری خاله میشی همه چیو رها کردم و بلافاصله راهی ترمینال شدم . تو داشتی دنیا میومدی .عزیزترین کس من داره دنیا میاد و من نیستم که ببینم . تو اتوبوس به بابا جونت زنگ زنگ زدم و اومدنتو بهش تبریک گفتم تا برسم قزوین دل تو دلم نبود گاهی می خندیدم گاهی اشک میریختم اشک شوق ! این دومین باری بود که تو تمام زندگیم اشک شوق میریختم . تو بیمارستان که دادنت بغلم دلم آروم گرفت ، تو و مامانت صحیح و سالم ب...