کیان جونیکیان جونی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات جوجوی مامان

اعتراف

1392/4/25 8:27
نویسنده : مامان معصومه
129 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدای مهربون و با گذشت

سلام

 

این بار تصمیم گرفتم بیام اعتراف کنم

.

.

.

که اوایل بارداری فکر میکردم خیلی بچه ام و خیلی زود بود برام مادر بشم

اما الان اومدم بگم که دنیای الانم با قبل از تولد پسلیم اگه نگم 180 درجه حتما 90 درجه فرق کرده

اومدم اعتراف کنم که من، مادر کیان اشتباه فکر میکردم

امدم بگم که اصلا برام زود نبوده و کاش زودتر از این ها میشد معنی مادر بودن رو بچشم

امدم اعتراف کنم که وقتی به خلقتت فکر میکنم مغزم از کار میافته

امدم اعتراف کنم که وقتی بهم می خندی روحم تازه میشه


امدم اعتراف کنم وقتی به ریزترین چیزهای بدنت نگاه میکنم گیج میشم و چشمام درد میکنه... مثلا موهای ریز و ناز روی انگشتات

امدم اعتراف کنم که بعضی وقتا میخوام بشم آقا گرگه تو داستان مامان بزی و بخورمت اما یادم میافته که من آقا گرگه نیستم.. مامان مهربون شنگول و منگول خودمم

امدم اعتراف کنم که این وبلاگ رو برات باز کردم که بیشتر بهت نزدیک شم و خیلی خوشحالم از این اتفاق

امدم اعتراف کنم که فهمیدم خدا منو چقدر دوست داره اما تا همین دیروز خیلی نمیفهمیدم

امدم اعتراف کنم بهترین سفر عمرم رو با تو داشتم

میدونید چرا؟

چون تو که پیشم بودی همه بهم لبخند میزدن

 

امدم اعتراف کنم که

.

.

.

به وجودت افتخار میکنم.

91/03/12

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)