کیان جونیکیان جونی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات جوجوی مامان

اومدم با یه عالمه حرف

1392/4/25 9:28
نویسنده : مامان معصومه
180 بازدید
اشتراک گذاری

92/04/04

ناز نازیه من سلام

گل من کم کم داری حرف می زینی

الهی فدات بشم مامان چند روز داری واضح حرف میزنی

تا چند وقت پیش بیشتر ریتم حرفا رو میزدی و یا ناخوداگاه حرف منو تکرار می کردی

اما دو روز پیش چند تا کلمه رو ارادی گفتی مث:

حمام:امام

ماما

بابا

به به

افتاد:اتتاد

یک ماه پیش تو حموم تو وانت چپه شدی ازون به بعد از موم می ترسیدی اما کم کم بردمت حموم و اونجا باهات آب بازی کردم الان عاشق حمومی و دم به دقیقه جلوی در حمومی و هی میگی "امام"

عاشق رورئکتی با وجودی که راه افتادی به محض این که چشمتو باز می کنی فوری می دوی میری توش میشینی

به محض این که در یخچال باز میشه با دو میای سمتم و میری تو یخچال و درشو کیپ می کنی فقط یه جفت چشم براق از لای در معلوم میشه مث گربه...


24 خرداد منو شما و بابایی رفتیم شمال

واسه اولین باربود که بعد این که آقا شدی و دور و برتو میشناسی داشتی دریا رو میدی

کلی با بابایی آب بازی کردی


 

 

 

اینم یک عدد کیان آفتاب سوخته بعد اومدن از سفر



 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)