کیان جونیکیان جونی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات جوجوی مامان

عزیزم فندق بالاخره عکسای آتلیتو گرفتم!!!!!

91/07/17 جونم برات بگه تاریخ12/5/91 بردیم تیان توتولو رو آتلیه اولش خیلی  استرس داشتم که نکنه همکاری نکنی واست 7-8 دست لباس هم بردم اما اصلا امید نداشتم که همکاری کنی و همشو بتونم تنت کنم وارد آتلیه پایا که شدیم توتولی ما خواب بود 10 دقیقه نشستیم تا بیدار شدین با اون که نیمه خواب بودی یه خنده های دلبرانه ای می کردی که نگو!!!!! خانوم عکاسباشی گفت نی نی توتولو تونو حاضر کنین وارد سالن که شدیم یه دکور از یه بار بود که اولش با بابایی عکستونو استاد کردیم بعدش خانومه که اومد به من گفت بیا پیش وایستا تیانی رو بخندون آخه شما واسه مامانی یه جور خنده مخصوص داری که واسه...
25 تير 1392

اولین برخورد فندق با ماشین لباسشویی

91/07/05 سلام بر فندق مامی عزیزم همیشه وقتی شما خواب بودی یا سرگرم بازی بودی ماشین لباسشویی رو می زدم اما چند وقت پیش شما تو آشپزخونه پیش من بودی تازه هم یاد گفته بودی از پله اشپزخونه بیای بالا،همین که اومدین بالا چشت به موجود عجیب غریب افتاد که تند تند داره می چرخه یه خوفی کرده بودی که نگو و نپرس و علامت  تعجب بزرگ بالای سرت سبز شده بود........... برم ببینم این مامان چی می کنه تو آپشزخونه سلام مامانی خوفی؟؟؟ یهنی این چی می تونه باشه؟؟؟؟؟؟؟؟ نکنه منو بخوله............ نکنه لولو باشه........... بهتره بزنم به چاک!!!!!! ...
25 تير 1392

تیان توتولوی من آخه تو هیلی توتولویی بابا زوده نمی خواد وایستی عزیزم

91/07/04 فندق من الهی دورت بگردم الان داری به من نیگا می کنی ذوق می کنی می خندی هیلی به مامانت وابسته شدی جیجر من همس بغل منی از صبح تا شب همه غذاهامو مجبورم یه دستی درست کنم و اگه بشه یه دستی بخورم عزیزم فندق الان 10روزی میشه دیگه حوصله چهار دست و پا رو نداری و کامل دیگه بلند میشی وکلی ذوق می کنی ...
25 تير 1392

کیان مامی بی تابه دندوناشه

91/06/04 الهی مامان واست بمیره پسرم خیلی داری این روزا زجر میکشی داری قد یه نقطه میشی اصلا اصلا نمی تونی لب به غذا بزنی اگه به زورم بدم بالا میاری الان 2 روزه گلاب به روت شدی آخه مامان از غصه داره دق می کنهههههههه امشب قد یه دنیا غصه دارم ای دندونای کیانی تو روخدا زود بیاین بیرون پسلیم خیلی مهلبونه حقش نیست...............   ...
25 تير 1392

پسرم یواش یواش عجله نکن!!!!

91/06/02 این آتیش پاره مامان انگاری عقب مونده دیروز بالاخره تونستی چهار دست و پا از پله آشپزخونه بیای بالا ...... کلا مث جوجه دنبالم میفتی هر جا برم خودتو میرسونی اونجا هر جور شده الهی قربونت برم من امروزم یه کار جدید کردی از میز تلویزیون گرفتی و رو زانو هات وایستادی هنوز یه مرحله مونده پسرم بلند بشه چهره پیروزمندانت وقتی از پله اومدی بالا پسرم چقدر آخه شما عجولی عسلللللللللللللل بابا یواش واسم یه سورپرایز شدی  هر روز یه کار جدید..... اون وقت مامان چطوری می تونه انتظار داشته باشه شما تپلی بشی ...
25 تير 1392