کیان جونیکیان جونی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات جوجوی مامان

چه قدر تو شیرینی

92/03/28 عزیز دلم بعد مدتها دوباره سلام جونم واستون بگه آقا پسمل من دیگه یه پارچه اقا شده و چقدر روزگار زود میگذره... و من در شگفتم از خلقت خدا...انگاری همین دیروز بود که هر لحظه منتظر یه تکون یا یه علامت از طرفت بودم و الان کوچولوی من داره بزرگ میشه شیرینتر از عسل تو رو خدا ببین چقدر فندق بودی!   ...
25 تير 1392

اومدم با یه عالمه حرف

92/04/04 ناز نازیه من سلام گل من کم کم داری حرف می زینی الهی فدات بشم مامان چند روز داری واضح حرف میزنی تا چند وقت پیش بیشتر ریتم حرفا رو میزدی و یا ناخوداگاه حرف منو تکرار می کردی اما دو روز پیش چند تا کلمه رو ارادی گفتی مث: حمام:امام ماما بابا به به افتاد:اتتاد یک ماه پیش تو حموم تو وانت چپه شدی ازون به بعد از موم می ترسیدی اما کم کم بردمت حموم و اونجا باهات آب بازی کردم الان عاشق حمومی و دم به دقیقه جلوی در حمومی و هی میگی "امام" عاشق رورئکتی با وجودی که راه افتادی به محض این که چشمتو باز می کنی فوری می دوی میری توش میشینی به محض این که در یخچال باز میشه ب...
25 تير 1392

عسل مامان سیزده ماهگیت مبارک گلم

91/11/20 نفسم امروز شما سیزده ماهه شدی به سرعت برق داره می گذره و تو هر روز بزرگتر و بالنده تر از دیروز اینقده شیرین شدی دیگه نمی دونم چه جوری توصیفش کنم  جونم واست بگه 27 دی 91 گلم بیمارستان بستری شد 25 دی که از خواب بیدار شدم دیدم ای دل غافلللللللللل چه خرابکاری کردی بردمت حموم بشورمت دیدم خیلی مشکوکه تا این که تا شب اینقده همراه با بالا آوردن همراه شد که دیدم جوجم حسابی بی حال شده فوری یه آژانس گرفتم بردمت پیش دکترت گفتن که هم می تونی خونه سرپایی کاراشو انجام بدی هم به حدی رسیده که می تونی بستریش کنی  ومن که از اسم بیمارستان تنم می لرزید و هم امتحانام در پیش بود ترجیح دادنم بریم خونه رفتیم ...
25 تير 1392