کیان جونیکیان جونی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات جوجوی مامان

آنچه گذشت.............

91/05/01 سه ساعت پس از تولد 20 روزگی عمرم کیان 1.5 ماهه کیان جوجو در ماه دوم زندگیش سال تحویل 91 عمر مامان مث همیشه داره چرت می زنه سیزده بدر  91 بازم جوجوی من داره چرت می زنه یعنی اون روز اصلا چشا تو باز نکردی حتی برای شیر خوردن یه نفس 8 ساعت خوابیدی ...
25 تير 1392

دومین مسافرت شمال

91/04/10 نفس مامان دیروز واسه دومین بار من و شما و بابایی رفتیم شمال خیلی پسر خوبی بودی الهی قربون قدت برم تا تنکابن رفتیم دیشب خونه عموی بابابیی خوابیدیم وامروز صبح رفتیم 2000 اما خیلی خسته شدی الان که دارم اینو می نویسم همش از شده خستگی داری سرود می خونی اما نمی تونی بخوابی اینم از عکس های امروز ...
25 تير 1392

درد دل با کیانم

91/04/14 هر روز صبح که چشاتو باز می کنی دقیق به چشات نگاه می کنم و هر روز مطمئن میشم که داری بزرگ و بزرگ تر میشی هم حس خوبی هست و هم نیست دلم برای این روزات حساب تنگ میشه درست مث ضربه هات که هنوز حسشون می کنم اگه می تونستم تو رو تو همین روزات نگه می داشتم و نمی ذاشتم بزرگ بشی از طرفی دلم قد کشیدنت رو می خواد انگاری قد می کشی و بزرگ میشی تا همزمان من مادر بمونم کیانم همیشه وقتی یه پسر جوون میبینم می گم پیش خودم خدایا یعنی کیان منم یه روز به این رشیدی میشه عزیز دلم آرزوی من سالم و صالح بودنته با تک تک ضربان قلبم اینو از خدا می خوام ...
25 تير 1392

رفتی تو شش ماه گلم

91/03/21 خدای مهربانم! من به دنبال معجزه ها نمیگردم...من در حسرت عصایی که اژدها میشود و دمی مسیحایی نیستم که نابنایی شفا دهد و مرده ای را زنده... معجزه همین جاست!در برمن! جنین دوهه ای که سال پیش در چنین روزهایی تنها توده ای بی حرکت بود  اکنون کودکی است پنج ماهه که هر روز مرا به شگفت می آورد... کیان 2روزه کیان پنج ماهه هر روز قدرت بی پایان تو را به رخم می کشد و بارها مرا به حیرت فرومی برد و از خود میپرسم چطور می دانست که باید این کار را اینگونه انجام دهد؟ و تو هستی... از آن بالا لبخند می زنی به حیرت من.... و من هستم .... ...
25 تير 1392

هوراااااااااا مامانی امتحانام تموم شد

91/04/05 سلام مامانی امروز اومدم ازت تقدیر و تشکر ویژه بکنم نفسم دیروز دیگه امتحانام تمومید میسی مامانی تو این مدت تحملم کردی ببخشید اگه بعضی روزا خسته بودم و بغلت نکردم ببخشید اگه شبا از خستگی بهت اخم کردم ببخشید اگه همیشه باهات نبودم اما تو عمرمی مادر دوست دارم ازین بعد همه وقتمو وقفت کنم گلم می دونی بعضی روزا چه فکری می کنم پیش خودم این که من لیاقت این همه لطف خدا رو بابت شما ندارم بعضی موقع ها حیرت می کنم از کارای خدا که واقعا با دادن گلی مث شما قدرت نمایی می کنه هنرمندیشو نشون ما می ده این روزا همش دمری میوفتی اما حرص می خوری نمی تونی بری جلو و غر میزنی دو تا نقطه سفید...
25 تير 1392

اولین غذای کمکی

91/03/17 سلام عزیز دلم پریروز اولین غذای کمکی رو با 3 قاشق مرباخوری لعاب برنج شروع کردم  اولش کلی قیاقت تغییر کرد اما بعدش یواش یواش مزش کردی و خوشت اومد نوش جونت مادری شکر خدا مشکلی پیش نیومد خیلی این روزا شیطون شدی مامانی هم امتحاناش شروع شده کلی غصه داره آخه نمی تونم زیاد بغلت کنم کوچولوی من واسه مامانی دعاکن این روزاش به خیر بگذره فندق من به خاطر خودم نمیگم فقط دلم به روزایی میسوزه که پیشت نبودم و میرفتم دانشگاه دوست دارم که این روزا بذره و با دل راحت پیش گلم نفسم کیانم بشینم و باهاش بازی کنم ...
25 تير 1392

شعرایی که همیشه واسه جوجوم می خونم

91/03/15 بزی نسس تو ایوون     نامه نوس به مامانس  من بزیه تو هستم نازنازیه تو هستم  چوچیک بودم بزیگ سدم هنتاسه یه جرج شدم دییوز یفتم به جنجل  به جنج خیس تنپل با ساخای بلنتم   پوستسو از جا چنتم "ای مامان نازنین به چیانی بجو آفیین" تو حوض خونه ی ما ماهیای ینگاینگ بالا و پایین می ین با پولچای جشنگ دنبال هم می کنن همو صدا می کنن با چشمون نازشون همو نیگا می کنن کلاغه تا می بینه می خواد ماهی بگییه ماهیا قایم میشن به زیی ابا می ین کلاغه شیطون میشه زای و پییشون میشه ...
25 تير 1392

کیانم خیلی این روزا شیرین شده

91/03/13 این جا اولین باره سوار تو پارک الغدیر کالسکت کردم یه عکس با پدر جون امروزبا بابایی رفتی حموم اینم هلوی منه بعد حموم ببین چه خوردنی شدنی عزیز دل مامان این جا هم آقا کوچولوی مامانه بعد حموم چه ژستی گرفته     ...
25 تير 1392

اعتراف

به نام خدای مهربون و با گذشت سلام   این بار تصمیم گرفتم بیام اعتراف کنم . . . که اوایل بارداری فکر میکردم خیلی بچه ام و خیلی زود بود برام مادر بشم اما الان اومدم بگم که دنیای الانم با قبل از تولد پسلیم اگه نگم 180 درجه حتما 90 درجه فرق کرده اومدم اعتراف کنم که من، مادر کیان اشتباه فکر میکردم امدم بگم که اصلا برام زود نبوده و کاش زودتر از این ها میشد معنی مادر بودن رو بچشم امدم اعتراف کنم که وقتی به خلقتت فکر میکنم مغزم از کار میافته امدم اعتراف کنم که وقتی بهم می خندی روحم تازه میشه امدم اعتراف کنم وقتی به ریزترین چیزهای ب...
25 تير 1392