کیان جونیکیان جونی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات جوجوی مامان

کیان جونی دندون پنجمت مبارک

91/10/08 کیان عزیزم پنجمین دندونت درومد گلم مبارکت باشه مامانی ماشالله چقدر زود بزرگ شدی تیکه بدنم داری از بالا دندونای کناریتو درمیاری خیلی بدغذا شدی مامانی،و یکی از سختترین کارای دنیا شده غذا دادن به شما،همه به من می گن با این غذاهایی که تو پسلیت می دی باید تا حالا یلی شده باشه واسه خودش اما من با جون و دل هر روز صبح ازون فرنی معجونیا و سوپ معجونی است می درستم ،ناامید نمیشم هر چی باشه در آینده واسه خودت مرد میشی و دوست دارم بنیه قوی داشته باشی گلکم اما از شیرین بازی هات بگم که دلم از جا کنده میشه فکرشو می کنم از فرط دوست داشتن بهله جونم بگه واسه نانایت در سطح تیم ملی حرفه ای میشه اول فقط خودتو تکون ...
25 تير 1392

وای چه حسی داشتم امروز...کیانم داره بزرگ میشه

91/09/14 پسرم تاج سرم چقدر زود داری بزرگ میشی گلکم و من چقدر راحت دارم این لحظات ناب رو از دست میدم امروز از خواب که بیدار شدی همش نق می زدی و من نمی دونستم چته آخه هم چیت ردیف بود. بعد یهو چشمت به لیوان آب افتاد که روی میز بود اومدی بغلم از روی بالا رفتی و لیوانو برداشتی و من ترسیدم اب روی خودت ملق کنی ازت گرفتم. گریه کردی و در یک عملیات ضربتی لیوانو از دستم به زور گرفتی و خودت از دستش گرفتی و لیوانو سر کشیدی. خدایا یعنی پسرم داره مستقل میشه و این بود اولین حرکت مستقل کیان جوجو ... دیروز داشتم فیلم مراحل رشدتو می دیدم چقدر زود گذشت.... ...
25 تير 1392

بعد از یه غیبت طولانی برگشتم

91/08/26 وایییییییییییییییی تیان توتولوی من خیلی وقته نتونستم واست بنویسم گلم عزیز دلم اینقده شیرین کاریات زیاد شده موندم از کجاش بگم سر تا پا عسل شدی اینقده شیرینی که زبون قاصره چه بگم موندم تو کار خدا از کارای گل پسرم بگم: تند تند نانای می کنی اولا فقط با قمبولات نانای می کردی الان همزمان دستاتم می چرخونی اول دقیق به نانای من نیگا می کنی بعد سعی می کنی ادامو در بیاری از دیروز هم بالاخره دندونای بالای گلم زده بیرون وای که چقدر این دندونای بالا سخت بود لثه گلم قد یه نخود شده بود تا اینکه دیروز شکافته شد و زد بیرون آدم تو قدرت خدا می مونه،دلم واسه پسلیم کباب میشه چ...
25 تير 1392

الهی مامان بلا گردونت بشه که یاد گرفتی دس دسی کنی

91/07/21 تیان توتولی من عزیزم فندق منو به آرزوم رسوندی گلم چند وقتی بود با گلم تمرین دس دسی میر کردم اما بهش توجه نمی کردی منم همیشه آرزوم بود دس دسی تو ببینم تو دلم قند آب میشد وقتی فکرمی کردم یه روز ببینم این روزو تا این که... 19 مهر 91 با مامان و مادر جون تور تهران بستی واسه پایان نامه من رفتیم خوابگاه پیش خاله جون وقتی رسیدی اولش غریبی می کردی و همش می خواستی بیای بغلم تا یواش یواش عادت کردی و با کل دخملای اونجا آشنا شدی چند تا خاله پیدا کردی به اسم زهره جون و ریحانه جون که خیلی دوسشون داشتی تا این که شب آخر که داشتیم باهات بازی می کردیم یهویی یه عالم...
25 تير 1392

عزیزم فندق بالاخره عکسای آتلیتو گرفتم!!!!!

91/07/17 جونم برات بگه تاریخ12/5/91 بردیم تیان توتولو رو آتلیه اولش خیلی  استرس داشتم که نکنه همکاری نکنی واست 7-8 دست لباس هم بردم اما اصلا امید نداشتم که همکاری کنی و همشو بتونم تنت کنم وارد آتلیه پایا که شدیم توتولی ما خواب بود 10 دقیقه نشستیم تا بیدار شدین با اون که نیمه خواب بودی یه خنده های دلبرانه ای می کردی که نگو!!!!! خانوم عکاسباشی گفت نی نی توتولو تونو حاضر کنین وارد سالن که شدیم یه دکور از یه بار بود که اولش با بابایی عکستونو استاد کردیم بعدش خانومه که اومد به من گفت بیا پیش وایستا تیانی رو بخندون آخه شما واسه مامانی یه جور خنده مخصوص داری که واسه...
25 تير 1392

اولین برخورد فندق با ماشین لباسشویی

91/07/05 سلام بر فندق مامی عزیزم همیشه وقتی شما خواب بودی یا سرگرم بازی بودی ماشین لباسشویی رو می زدم اما چند وقت پیش شما تو آشپزخونه پیش من بودی تازه هم یاد گفته بودی از پله اشپزخونه بیای بالا،همین که اومدین بالا چشت به موجود عجیب غریب افتاد که تند تند داره می چرخه یه خوفی کرده بودی که نگو و نپرس و علامت  تعجب بزرگ بالای سرت سبز شده بود........... برم ببینم این مامان چی می کنه تو آپشزخونه سلام مامانی خوفی؟؟؟ یهنی این چی می تونه باشه؟؟؟؟؟؟؟؟ نکنه منو بخوله............ نکنه لولو باشه........... بهتره بزنم به چاک!!!!!! ...
25 تير 1392

تیان توتولوی من آخه تو هیلی توتولویی بابا زوده نمی خواد وایستی عزیزم

91/07/04 فندق من الهی دورت بگردم الان داری به من نیگا می کنی ذوق می کنی می خندی هیلی به مامانت وابسته شدی جیجر من همس بغل منی از صبح تا شب همه غذاهامو مجبورم یه دستی درست کنم و اگه بشه یه دستی بخورم عزیزم فندق الان 10روزی میشه دیگه حوصله چهار دست و پا رو نداری و کامل دیگه بلند میشی وکلی ذوق می کنی ...
25 تير 1392